!فیلچه



این اولین نوشته ی من نیست، من از همان سالهای دور که مردم فانوس به دست توی جنگلها میچرخیدند مینوشتم،

یک کلبه درختی داشتم در بلاگفا ، یک طوفانی گرفت و درخت و کلبه و جنگل را با خودش برد. من ماندم و بی کسی ها و حرفهایی که توی دلم مانده بود و باد میکرد ، ترسیدم غمباد بگیرم دنبال دوست گشتم، پیدا نکردم ، هر روز بالای سر تکه چوب های کلبه ام اشک میریختم تا اینکه به خودم آمدم ، یکهویی! فکر کردم من که بیست و دو سال بیشتر عمر نکرده ام و زود است برای غمباد گرفتن و ناامیدی.

با خودم گفتم :"فیلچه ، ناامید نشو ، یه یاعلی بگو و از نو شروع کن ، تو اگه ننویسی نوک خرطومت کج میشه ، گوشات میپوسه ، میفهمی چی میگم؟ تو باید بنویسی فیلچه، از نو و برای همیشه"

جول و پلاسم را جمع کردم و آمدم اینجا که بنویسم ، که بخوانید ، برخلاف کلبه درختی توی بلاگفایم حالا تصمیم گرفته ام ناشناس بنویسم ، تا همیشه غریب و ناشناس ، اگر خواستم شناس بنویسم بروم توی کلبه ی بلاگفایم ،آنجا همه من را میشناسند ، همه من را میخوانند ، از اعضای خانواده گرفته تا دوست و آشنا و هم دانشگاهی های قدیمی و حتی دشمن هایم، بله دشمن! من دشمن هم داشتم ، شاید همین حالا هم که دارم اینها را مینویسم هم داشته باشم، می آمدند برایم کامنت های بد میگذاشتند، کامنت های خیلی بد! من هم نزدیک دوسال بود که حتی کامنت ها را هم بسته بودم، حالا که دارم فکرش را میکنم کلبه ی به درد بخوری هم نبوده ها به جهنم که طوفان نابودش کرد

حالا اینجا خیالم خوش تر است اصلا غریبی هم حال خوشی ست ها

سلام و بسم الله


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها